یاد آرم روز باران گردش یک روز دیرین خوب و شیرین توی جنگلهای گیلان کودکی 10 ساله بودم شادو خرم نرم نازک چست چابک با دو پای کودکانه میدویدم همچو آهو می پریدم از سر جو دور میگشتم ز خانه میشنیدم از پرنده از لب باد وزنده داستانهای نهانی رازهای زندگانی برق چون شمشیر بران پاره میکرد ابرها را تندر دیوانه غران مشت میزد ابرها را جنگل از باد گریزان چرخ ها میزد چو دریا دانه های گرد باران پهن میگشتن هر جا سبزه در زیر درختان رفته رفته گشت دریا توی این دریای جوشان جنگل وارونه پیدا بس چه گوارا بود باران به چه زیبا بود باران می شنیدم اندر این گوهر فشانی رازهای جاودانی پند های اسمانی بشنو از من کودک من پیش چشم مرد فردا زندگانی خواه تیره خواه روشن هست زیبا هست زیبا هست زیبا نظرات شما عزیزان:
✓☂★★ سیرجانی ها ★★☂ درباره وبلاگ موضوعات پیوندهای روزانه پيوندها تبادل لینک هوشمند نويسندگان |
|||||
|